X
تبلیغات
آرشیو دی ماه 90 - سجاده ای پر از یاس آرشیو دی ماه 90 - سجاده ای پر از یاس
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
امروز : یکشنبه 103 اردیبهشت 16 ، 8:36 عصر
محبوب ترینِ مردم نزد خداوند در روز قیامت، فرمان برترینِ آنها نسبت به او و پرهیزگارترینِ آنان است . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
حماسه حسینی از زبان رقیه خاتون

متن حاضرحاصل یک تو فیق است که  همکاری با گروه گرافیکی طه باعث شد؛تو فیق نوشتن متن از دستان رقیه خاتون نصیب بنده حقیر گردید

باهم از زبان رقیه خاتون حماسه حسینی را تماشا میکنیم/ همراه با ترجمه انگلیسی این متن درادامه مطلب

الَسَّلامُ عَلَیْکِ یـا رُقَیَّةَُ بِنْتَ اْلحُسَیْنِ الشَّهیدِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ،

انا بنت الحسین

دردانه دختر پدری هستم و نامم رقیه است.از بلندای شانه عمو طعم عشق را چشیده ام که مگو.  روزی به هنگام سفر حج با خورشید ؛پدرم..از خانه و شهر خود رخت بیرون کشیده ام.راهمان دور گشت زه خانه و کاشانه ولی ...هنوز سایه پدر  را به سر داشته ام.با  سیل نامه نا مردمان دعو ت به شهر بی وفایی شدیم...آنگاه که دید پدرم حاجیان شمشیر به زیراحرام بسته اند.طی طریق  راه  کربلا...وارد به یک سفرپر ماجرا شدیم.سفر دراز و پر از شور وشین... مقصد کجاست بابا حسین؟؟!.مقصد ره یار است و جانبازی در ره اش... لبیک گویان برای رضایت اش...آری کرب و بلا و بس یک نینوا ست این سفر ..صد  بار عمه مُرد و زنده شد به پای ما....بس ماجرا کشید ازطعنه حسود... بس خون به دل شد در پای کاروان.
هذا کرب و بلا
وقتی رسید خورشید به کربلا حسین.ده روز با یاوران  و همر هان سختی به اندازه ده سال کشیدکاروان.یک روز آب بسته شد ... یک روز جدا شدند سست پیمان ها... یک روز آب نبود به خیمه ها... یک روزچاره میکرد یک کاروان در برابر هزاران دشمن که باشد اهل حرم در امان.آخر رسید روزی که آب کاملا بسته شد...  اما عموست سقای کربلا..و کام علی صغیر هنوز تر میشد از مشک آب...روزی رسید که خورشید در آسمان جفت بود و ،زمین پراز ماه پاره پاره بود. روزی که یاران خورشید و طفل شیرخواره اش از  خون خود سیرآب میشدند..آنگاه که آسمان کاروان ماه اش قطعه قطعه شد بار دگر خورشید خروشید و دشمن هراسناک، از پی تجهیز قوا عزم نمود. من به دنبال پدر بودم و رفع تشنگی...گویا که در قتلهگاه، خورشید سر بریده شد. چند لحظه ای زینب آرام نداشت.. گویا او نیز تحمل این همه جور و جفا نداشت...آرام نمیشد عمه ام، وقتی که فریاد هلهله به گوش رسید.. بیرون خیمه ها گویی قیامت است... از چکاچک شمشیرها و هلهله ، از تاختن به خیمه خورشید حسین... باز هم به من نگفت کسی.... بابا حسین سر بریده شد.
آتش زدند خیمه ها و سوختند دلهایمان... غارتگری.... حتی به گوشواره هایمان!!!حتی قصب لباسهای پر خون شهیدان مان...!!
آن روز و آن شب و آن احیای نیه شب ...در اوج ترس بودیم و دراضطراب و خستگی.. دستان وپاهایمان پر آبله . دامانمان سوخته از جور جاهلان، در گوشه ای خزیدم که بابا پیدایم کند.. با سیل  اشک نشستم نیامدی. نا  گاه به سیلی محکمی دانستم اسیر شدم...
دستان سنگین و ضربه شلاق دشمنان ....امشب گذشت و فردا تا چند روزگاهی پیاده وگاهی بر ناقه ای عریان ..از ضعف و تشنگی ودشنام نا مردمان...بس  درد بود بر دلهایمان، در بین راه خار بود و سنگ و شلاق دیو سیرتان..آخر یکی به من بگوید این چه سفری بود که رفت بابایمان.. بابا چرا اهل حرم را نبرده است؟....یقین دارم که زجر بیمار بود .....آری مرا با گیسوانم  بلندکردو به ناقه نشانده است.
از شهر ها و خانه ها که رد میشدیم سیل دشنام و سنگ بود که بیشتردلتنگ میشدیم... گفتم سکینه جان ؛عمه جان ؛بابا نگفت کجا میرود؟!اخر چرا او سفر را بدون ما میرود.. وقتی عمو نیست این چه کار بود؟؟؟ باباحسین بیاکه دخترت ازدست می رود.

امان ...فی شام

 وای از شام و از تعنه و دشنام و ناسزا ...از این همه بدتر .. میخندیدند چرا؟
آخر مگر غریبی خنده دار است یا فاطمه... مگر ما نیستیم دختران حسین؟!

ادامه مطلب...



کلمات کلیدی :

پیام آور شعور عاشورایی است زینب

چهل روز تحمل دوری چهل بار خورشید غریبانه اشک ریخت و چهل منزل طی شد
و رسید زمانی که دو دلداده باز دیدار تازه کنند
زینب استوار ترین ستون خیمه گاه عاشوراست

و چه ستودنی  است این بزرگ بانوی اسلام





کلمات کلیدی :
اربعین وزینب و فراق حسین

 اربعین وزینب و فراق حسین

 از فراز کوی تو به خود می نگریستم ناگهان از دور دست صدای زمزمه ای مرا از خود بیخود کرد
آی این چه زمزمهای است که زمین و آسمان از آن در بر خود می لرزند
خوب گوش می کنم این نجوای زنی است از تبار علویان از کوره راه های آزادگی و ولایت در بند اسارت
از روزگار غریب تنهایی شام غریبان ولایت از دور دست انتهای حضور یک موج پر خروش؛
 واز آبی ترین آسمانهای کهکشان بندگی؛واین نجوا دل عاشقان را به شوق و دل شب زدگان بستر ظلم و فساد را به لرزه می اندازد
باز می کشاندم به صحرای بلا و بیابان پر گل شقایقهای کربلا و مرا به دست خود رها می سازد در بند اسارت محبت اهل حرم
مرو ای دوست مرو ای یار که منم بسته به......
خدا یا چقدر درد فراق سخت و جان فرساست چقدر دل دریایی می خواهد این همه مصیبت را به دوش کشیدن من که در قبول قسمت کوچکی از این را حتی تصور هم نمی توانم کنم
پس ای آسمان تو خود را کوچک ببین که نتوانستی بار این امانت را به دوش بر کشی
 واین زینب من است که در این میدان سر افراز بیرون آمد و نشان خلیفه اللهی را به من بی نشان روایت کرد:
می سوزم از درد هجران     می بویم بوی یاران   گل واژه های ایمان      در دشت داغ هجران
گاهی بسوی فرزند      گاهی به یاد همسر    گاهی ز داغ اصغر    گاهی بدرد لیلا    گاهی ز هجر عباس
گاهی برای اکبر    گاهی به یاد قاسم    گاهی کنار مولا   آن یادگار مادر   آن حنجر برادر   آن پور خوب بابا
آن تکیه گاه خواهر آن شمع سر بریده    در سر زمین دشمن    گاهی به روی سینه    گاهی به روی نیزه 
گاهی به خنجر تیز    گاهی برای خاتم   گاهی برای تن پوش   گاهی به بغض و کینه گاهی به جهل و نفرت
می زد عدو به جانم   میزد به استخوانم    میزد به ضرب و کینه    در پیش روی خواهر     می کشت عشق مادر
می کشت حسین خواهر   آری منم زینب    ای شمع جان خواهر   آورده ام لباسی    آوردهام آبی
یک دم بیا برادر بر گشته ام ز میهمانی    ازکوره راه هجران از راه شام و کوفه از خانه رقیه
در وصل تو شتابان هستم به سان مرغان    یک دم بیا برادر     یک دم بیا برادر





کلمات کلیدی :
سلام بر حسین و اربعینش

سلام بر حسین و اربعینش، سلام بر اربعین و زائرانش!

و سلام بر اندوه های دل آنان که به سوغات بر مزار کشتگان، عشق بردند و به مویه نشستند.

به شوق زیارت صحن و سرای جان فزایت، اربعین شهادتت را به سوگ می نشینیم، یا حسین!
 اربعین و همدردی با زینب کبری
نخستین اربعین
در نخستین اربعین شهادت امام حسین (ع)، جابر بن عبدالله انصاری و عطیه عوفی موفق به زیارت تربت و قبر سید الشهدا شدند. بنا به برخی نقلها، در همان اربعین، کاروان اسرای اهل بیت (ع) دربازگشت از شام و سر راه مدینه، از کربلا گذشتند و با جابر دیدار کردند. البته برخی از مورخان نیز آن را نفی کرده و نپذیرفته اند، از جمله مرحوم محدث قمی در «منتهی الامال» دلایلی ذکر میکند که دیدار اهل بیت از کربلا در اربعین اول نبوده است. به هر حال، تکریم این روز و احیای خاطره غمبار عاشورا، رمز تداوم شعور عاشورایی در زمانهای بعد بوده است
اربعین و عرفان
 اربعین از رازهای هستی، خصوصیت عدد چهل و اسرار نهفته در آن براى ما روشن نیست. البته چه بسا، با توجه به ویژگى ‏هاى انسان، «چهل بار» تکرار یک رفتار پسندیده موجب ملکه  معنوى و تعمیق آن رفتار و قابلیت نزول فیض خاص خداوند مى ‏شود. در فرهنگ اسلامى هم عدد چهل (اربعین) جایگاه ویژه اى دارد. چله نشینى براى رفع حاجات، حفظ کردن چهل حدیث، اخلاص چهل صباح، کمال عقل در چهل سالگى، دعا براى چهل مؤمن، از این نمونه هاست.
آمده است که چون حضرت موسی (ع) را قابل استماع کلام بی واسطه خداوند میکردند چهل روز به خلوت فرستادند و خداوند فرمود: «… و اذا واعدنا موسی اربعین لیله »
پیامبر حکیم (ص) فرمود:
« من اخلص لله اربعین یوماً فجر الله ینابیع الحکمة من قلبه على لسانه»: هر کس چهل روز فقط براى خداوند تعالى اخلاص چشمه های خداوند ورزد حکمت را از قلبش بر زبانش جارى مى‏ سازد.»
صاحب مرصاد العباد، عارف نامی نجم الدین شیرازی نیز گفته است: "و عدد اربعین را خاصیتی است در استکمال چیزها که اعداد دیگر را نیست." چنانکه در حدیث صحیح آمده است:
ان خلق احدکم بجمع فی بطن امه اربعین یوما ثم یکون علقه مثل ذلک.
و خواجه علیه السلام ظهور چشمه های حکمت از دل بر زبان را اختصاص اخلاص اربعین صباحا فرموده است، و حوالت کمال تخمیر طینت آدم علیه السلام به اربعین صباحا کرد و از این نوع بسیار است."





کلمات کلیدی :
بلند مرتبه شاهی و پیکرت افتاد

بلند مرتبه شاهی و پیکرت افتاد
همینکه پیکرت افتاد خواهرت افتاد

تو نیزه خوردی و یک مرتبه زمین خوردی

هزار مرتبه زینب، برابرت افتاد
همینکه از طرف جمعیعت دو تا چکمه

رسید اول گودال، مادرت افتاد

تو را به خاطر درهم چه درهمت کردند

چنانکه شرح تن تو به آخرت افتاد

ولی به جان خودت خواهرت مقصر نیست

در آن شلوغی اگر بارها سرت افتاد

خبر رسید که انگشتر تو را بردند

میان راه،النگوی دخترت افتاد

کنار خیمه رسیده است لشگر کوفه

و خواهر تو به یاد برادرت افتاد




کلمات کلیدی :
عزادارى حسین در مهد حکومت اموى

 

عزادارى حسین در مهد حکومت اموى

http://img.tebyan.net/big/1388/10/20091222153618414_6.jpg

پـس از آنکه یزید دریافـت برنامه قتل حسین برخلاف تصورات قبلیش ‍ نتوانست محبت اهل بیت را از دلها خـارج کند و نه تـنها حکومت اموى را مستحکم نساخت بلکه با واکنش قـتـل حسین عـلیه السلام مـواجه گـردیده و حکومـتـش را مـتزلزل مى بیند در مقام ترضیه خاطر اهل بیت حسین بر آمد و آنان را در مجلسى خصوصى احضار کرد و گفت: شما دوست دارید در شام بمانید و معزز و محترم زندگى کنید و همواره مـشمول الطاف و جوائز حکومتى باشید یا به مدینه برگردید و سه حاجت شما برآورده گردد؟
اهل بیت گفتند: ما براى حسین علیه السلام عزادارى نکردیم فعلا مى خواهیم عزادارى کنیم ، یزید اجازه داد و خانه مجللى در اختیارشان قرار داد و هفت روز در دمشق پایتخت حکومت بنى امـیه به عـزادارى پرداختند، تمام زنان قریشى و هاشمى که در شام زندگى مى کردند حتـى زنان بنى امیه و خانواده یزید لباس سیاه پوشیدند و در عزا خانه حسینى شرکت کردند.(1)
نکته: آرى حقیقت آشکار مى شود و از طریق ظلم و گناه هیچکس به هدف نمى رسد.
---------------------------------------------
1-نفس المهموم ص 455.





کلمات کلیدی :
گفتگوی نصرانی و یزید در مجلس یزید

http://www.kheimehnews.com/images/docs/files/000006/nf00006667-2.jpg
از امام زین العابدین علیه السلام روایت شده که فرمود: یزید مجلس ‍ میگسارى ترتیب مى داد و سر مـبارک پـدرم را در مـقـابل خود مى گذاشت و به میخوارگى مى پرداخت ، روزى سفـیر پادشاه در مجلس یزید حضور داشت پرسید: اى شاه عرب این سر از کیست؟ یزید گـفـت: تـرا با این سر چه کار، گفت: چون به نزد پادشاه روم برمى گردم از هر چه دیده ام از مـن مـى پـرسد، مـى خـواهم داستان این سر را بیان کنم تا در شادى تو شریک باشد!
یزید: این سر حسین بن على بن ابى طالب است، نصرانى گفت: مادرش ‍ کیست؟ یزید گـفـت: فاطمه دختر رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم !! نصرانى گفت: نفرین بر تـو و بر دین تـو که دین مـن بهتـر از دین تو است زیرا میان من و حضرت داود پدران بسیارى فاصله است نصارى مرا بزرگ مى شمارند و خاک زیر پاى مرا به تبریک مى گـیرند و شما پسر دختر پیامبر خود را مى کشید با اینکه میان شما و پیامبرتان بیش از یک مادر فاصله نیست سپس گفت: یزید داستان کلیساى حافر را شنیده اى؟ گفت بگو تا بشنوم، نصرانى گـفت در میان دریا جزیره اى است و در آن جزیره کلیسائى است بنام کلیساى حافر و در محراب آن حلقه اى آویزان است و در آن حقه سم دراز گوشى در حریر پـیچـیده است که نصارى گـمـان مـى کنند سم دراز گـوش عـیسى است و هر سال جمعیت انبوهى براى زیارت به آنجا مى روند و گرد آن حقه طواف مى کنند و آنرا مى بوسند و حاجات خود را از خدا مى خواهند، این رفتار مسیحیان است نسبت به سم دراز گوش عیسى بن مریم ولى شما پسر دختر پیامبر خود را شهید مى کنید.
یزید گـفـت این نصرانى را بکشید تا مرا در کشورش رسوا نسازد، وقتى که نصرانى مـطمـئن شد که یزید قصد کشتن او را دارد گفت : یزید بدان که دیشب پیامبر شما را در خـواب دیدم و به من فرمود تو اهل بهشتى از سخن آن حضرت در شگفت شدم اکنون شهادت مـى دهم که خدائى جز خداى یکتا وجود ندارد و محمد فرستاده او است سپس از جاى پرید و سر حسین را به سینه چسباند و مى بوسید و گریه مى کرد تا کشته شد و به درجات رفیعه بهشت نائل آمد.(1)
1-لهوف سیدبن طاوس ص 19 نفس المهموم ص 458- الصواعق المحرقه ص 197.





کلمات کلیدی :
<      1   2   3      >