X
تبلیغات
سادات علوی - سجاده ای پر از یاس سادات علوی - سجاده ای پر از یاس
امروز : پنج شنبه 04 اردیبهشت 11 ، 1:54 عصر
هر کس را در مال وى دو شریک است : وارث و حوادث . [نهج البلاغه]
گزارش کتیبه چهل تکه اربعین 1433


بسم الله الرحمن الرحیم
در مورد کارهای گرافیکی گروه
علی الخصوص طرح چهل تکه اربعین باید نکاتی را گفت
اول اینکه:سفارش خداوند به گرد هم آمدن و گروه شدن یا معنای نزدیک تر جماعت شدن بود که باعث
شد اینچین ایده هایی اجرایی شود .


دوم اینکه مشورت کردن در این نوع حرکت ها باعث پیشرفت هر عضو ومتعاقبا پیشرفت کل گروه و در نهایت به ثمر
رسیدن نتیجه بسیار زیباییست.
بین جامعه گرافیست مشهور است که در مناسبتهای مختلف مذهبی یا ملیتی ،
هر گرافیست طرحی و اثری طراحی میکند.
و در اینترنت به صورتهای مختلف پخش میشود
یا درقالب پست یک وبلاگ یا سایت شخصی یک گرافیست
یا از طریق ایمیل ودر نهایت از طریق فوروم یا انجمن های مختلف،
ادامه مطلب...



کلمات کلیدی :
متن حماسه حسینی از زبان رقیه خاتون به زیان اردو

گزارش نصب این نوشته بر روی کتیبه چهل نکه اربعین 1433

حماسه حسینی از زبان رقیه خاتون  

جس وقت یزید کا دربار ختم ہوا اور قیدی بھیجے گئے تو اس کی محل سرا کے پاس ایک خرابہ تھا، ٹوٹا ہوا مکان تھا اس کا حکم یہ تھا کہ یہ قیدی وہاں بھیج دئیے جائیں? آج بھی وہاں آثار نظر آرہے ہیں کہ کہاں محل سرائے یزید تھی? دنیا مٹ گئی، یزید مٹ گیا لیکن اس بچی کی قبر آج بھی باقی ہے?
جب قیدی اس خرابے میں داخل کئے گئے اور دروازہ بند کردیا گیا تو دن میں اتنا اندھیرا ہوگیا کہ ایک کو دوسرا دیکھ نہیں سکتا تھا?

تمام قیدی گھبرا گئے? جنابِ سکینہ کچھ زیادہ گھبرا گئیں اور بار بار کہتی تھیں: پھوپھی جان! ہم کہاں آگئے؟ ہم یہاں کیسے زندگی گزاریں گے؟ پھوپھی! میرے بابا کب آئیں گے؟
ادامه مطلب...



کلمات کلیدی :

چه صبور و با وقار

زینب استوار ترین ستون خیمه گاه عاشورا
 یک گنجینه بازمانده از قافله شهدا  و بازگشته از سفری سخت و دشوار

و چه ستودنی  است بانوی اسلام.
عاشورا و نگاه زینب (ما رایت الا جمیلا





کلمات کلیدی :
به شوق زیارت

سلام بر حسین و اربعینش، سلام برزائرانش

سلام بر اندوه های دل آنان که به سوغات بر مزار کشتگان عشق بردند و به مویه نشستند.

به شوق زیارت صحن و سرای جان فزایت
اربعین ات را به سوگ می نشینیم، یا حسین!





کلمات کلیدی :
از فراز تل به خود می نگریستم

از فراز تل به خود می نگرم ناگهان از دور دست صدای زمزمه ای مرا از خود بیخود کرد

از شام غریبان ولایت از دور دست انتهای حضور یک موج پر خروش؛
 دل شب زدگان بستر ظلم و فساد را به لرزه می اندازد





کلمات کلیدی :
حالامنم شبیه مادرت شدم پاشو نگاه کن

این روزهای آخر پیر و خمیده ام کرد ای هستی زینب،دوریت شهیدم کرد،با دست های بسته از کربلا رفتم،پاشو بپرس از من بی تو کجا رفتم،یادته او لحظه آخر که برات می خوندم ،کجا میخواهی بری،چرا منو نمی بری حسین ،این دم آخری، چقدر،شبیه مادری،حالا منم شبیه مادرت شدم پاشو نگاه کن،منم مثل بقیه پرپرت شدم پاشو نگاه کن،عزادار سه ساله دخترت  پاشو نگاه کن،من موندم و گریه ،من موندم ناله؛دوریت برای من ؛انگار چهل ساله،وقتی با سر نیزه ،دشمن منو می برده،دیدم روی نیزه ،لبهات تکون میخوند،روی نیزه تا میدیدم بازه چشات می خوندم ؛ قرار منون چی شد؟ که بی قرار هم باشیم حسین،هر چی که پیش آمد باید ، کنار هم باشیم،حسین،به زیر تازیونه ها، پرم شکست پاشو نگاه کن،کنار نیزه و سرت ، سرم شکست ،پاشو نگاه کن،حالا منم شبیه مادرت شدم پاشو نگاه کن،منم مثه بقیه پرپرت شدم پاشو نگاه کن،منم مثل بقیه پرپرت شدم،پاشو نگاه کن،عرادار دخترت شدم،پاشو نگاه کن،ادته او لحظه آخر که برات می خوندم ،کجا میخواهی بری،چرا منو نمی بری حسین ،این دم آخری، چقدر،شبیه مادریٍ،اینقدر دلم خونه که گفتنش سخته،روزهایی رو دیدم که دیدنش سخته،یک شب تو آتیش خولی ، سرت جا مونده،یک روز تو ویرونه یک دخترت جا موند،یادته اون روز که من از مرکبت جا موندم،آهسته تر برو ،بزار منم،یاهات بیام، حسین ،دیگه نمیکشه پاهام، که پا به پات بیام،حالا پاهام با دیدنت چون گرفت پاشو نگاه کن، به احترامت آسمون بارون گرفت پاشو نگاه کن،کرب و بلا دوباره بوی خون  گرفت پاشو نگاه کن،حالامنم شبیه مادرت شدم پاشو نگاه کن، منم مثل بقیه پر پرت شدم پاشو نگاه کن، چنگیدم به نفس های آتشینم ، بعد از تو سالار نیزه نشینم





کلمات کلیدی :
حماسه حسینی از زبان رقیه خاتون

متن حاضرحاصل یک تو فیق است که  همکاری با گروه گرافیکی طه باعث شد؛تو فیق نوشتن متن از دستان رقیه خاتون نصیب بنده حقیر گردید

باهم از زبان رقیه خاتون حماسه حسینی را تماشا میکنیم/ همراه با ترجمه انگلیسی این متن درادامه مطلب

الَسَّلامُ عَلَیْکِ یـا رُقَیَّةَُ بِنْتَ اْلحُسَیْنِ الشَّهیدِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ،

انا بنت الحسین

دردانه دختر پدری هستم و نامم رقیه است.از بلندای شانه عمو طعم عشق را چشیده ام که مگو.  روزی به هنگام سفر حج با خورشید ؛پدرم..از خانه و شهر خود رخت بیرون کشیده ام.راهمان دور گشت زه خانه و کاشانه ولی ...هنوز سایه پدر  را به سر داشته ام.با  سیل نامه نا مردمان دعو ت به شهر بی وفایی شدیم...آنگاه که دید پدرم حاجیان شمشیر به زیراحرام بسته اند.طی طریق  راه  کربلا...وارد به یک سفرپر ماجرا شدیم.سفر دراز و پر از شور وشین... مقصد کجاست بابا حسین؟؟!.مقصد ره یار است و جانبازی در ره اش... لبیک گویان برای رضایت اش...آری کرب و بلا و بس یک نینوا ست این سفر ..صد  بار عمه مُرد و زنده شد به پای ما....بس ماجرا کشید ازطعنه حسود... بس خون به دل شد در پای کاروان.
هذا کرب و بلا
وقتی رسید خورشید به کربلا حسین.ده روز با یاوران  و همر هان سختی به اندازه ده سال کشیدکاروان.یک روز آب بسته شد ... یک روز جدا شدند سست پیمان ها... یک روز آب نبود به خیمه ها... یک روزچاره میکرد یک کاروان در برابر هزاران دشمن که باشد اهل حرم در امان.آخر رسید روزی که آب کاملا بسته شد...  اما عموست سقای کربلا..و کام علی صغیر هنوز تر میشد از مشک آب...روزی رسید که خورشید در آسمان جفت بود و ،زمین پراز ماه پاره پاره بود. روزی که یاران خورشید و طفل شیرخواره اش از  خون خود سیرآب میشدند..آنگاه که آسمان کاروان ماه اش قطعه قطعه شد بار دگر خورشید خروشید و دشمن هراسناک، از پی تجهیز قوا عزم نمود. من به دنبال پدر بودم و رفع تشنگی...گویا که در قتلهگاه، خورشید سر بریده شد. چند لحظه ای زینب آرام نداشت.. گویا او نیز تحمل این همه جور و جفا نداشت...آرام نمیشد عمه ام، وقتی که فریاد هلهله به گوش رسید.. بیرون خیمه ها گویی قیامت است... از چکاچک شمشیرها و هلهله ، از تاختن به خیمه خورشید حسین... باز هم به من نگفت کسی.... بابا حسین سر بریده شد.
آتش زدند خیمه ها و سوختند دلهایمان... غارتگری.... حتی به گوشواره هایمان!!!حتی قصب لباسهای پر خون شهیدان مان...!!
آن روز و آن شب و آن احیای نیه شب ...در اوج ترس بودیم و دراضطراب و خستگی.. دستان وپاهایمان پر آبله . دامانمان سوخته از جور جاهلان، در گوشه ای خزیدم که بابا پیدایم کند.. با سیل  اشک نشستم نیامدی. نا  گاه به سیلی محکمی دانستم اسیر شدم...
دستان سنگین و ضربه شلاق دشمنان ....امشب گذشت و فردا تا چند روزگاهی پیاده وگاهی بر ناقه ای عریان ..از ضعف و تشنگی ودشنام نا مردمان...بس  درد بود بر دلهایمان، در بین راه خار بود و سنگ و شلاق دیو سیرتان..آخر یکی به من بگوید این چه سفری بود که رفت بابایمان.. بابا چرا اهل حرم را نبرده است؟....یقین دارم که زجر بیمار بود .....آری مرا با گیسوانم  بلندکردو به ناقه نشانده است.
از شهر ها و خانه ها که رد میشدیم سیل دشنام و سنگ بود که بیشتردلتنگ میشدیم... گفتم سکینه جان ؛عمه جان ؛بابا نگفت کجا میرود؟!اخر چرا او سفر را بدون ما میرود.. وقتی عمو نیست این چه کار بود؟؟؟ باباحسین بیاکه دخترت ازدست می رود.

امان ...فی شام

 وای از شام و از تعنه و دشنام و ناسزا ...از این همه بدتر .. میخندیدند چرا؟
آخر مگر غریبی خنده دار است یا فاطمه... مگر ما نیستیم دختران حسین؟!

ادامه مطلب...



کلمات کلیدی :

<   <<   21   22   23   24   25   >>   >