بسم الله الرحمن الرحیم |
گزارش نصب این نوشته بر روی کتیبه چهل نکه اربعین 1433 حماسه حسینی از زبان رقیه خاتون جس وقت یزید کا دربار ختم ہوا اور قیدی بھیجے گئے تو اس کی محل سرا کے پاس ایک خرابہ تھا، ٹوٹا ہوا مکان تھا اس کا حکم یہ تھا کہ یہ قیدی وہاں بھیج دئیے جائیں? آج بھی وہاں آثار نظر آرہے ہیں کہ کہاں محل سرائے یزید تھی? دنیا مٹ گئی، یزید مٹ گیا لیکن اس بچی کی قبر آج بھی باقی ہے? |
زینب استوار ترین ستون خیمه گاه عاشورا و چه ستودنی است بانوی اسلام. کلمات کلیدی : |
سلام بر حسین و اربعینش، سلام برزائرانش کلمات کلیدی : |
از فراز تل به خود می نگرم ناگهان از دور دست صدای زمزمه ای مرا از خود بیخود کرد کلمات کلیدی : |
این روزهای آخر پیر و خمیده ام کرد ای هستی زینب،دوریت شهیدم کرد،با دست های بسته از کربلا رفتم،پاشو بپرس از من بی تو کجا رفتم،یادته او لحظه آخر که برات می خوندم ،کجا میخواهی بری،چرا منو نمی بری حسین ،این دم آخری، چقدر،شبیه مادری،حالا منم شبیه مادرت شدم پاشو نگاه کن،منم مثل بقیه پرپرت شدم پاشو نگاه کن،عزادار سه ساله دخترت پاشو نگاه کن،من موندم و گریه ،من موندم ناله؛دوریت برای من ؛انگار چهل ساله،وقتی با سر نیزه ،دشمن منو می برده،دیدم روی نیزه ،لبهات تکون میخوند،روی نیزه تا میدیدم بازه چشات می خوندم ؛ قرار منون چی شد؟ که بی قرار هم باشیم حسین،هر چی که پیش آمد باید ، کنار هم باشیم،حسین،به زیر تازیونه ها، پرم شکست پاشو نگاه کن،کنار نیزه و سرت ، سرم شکست ،پاشو نگاه کن،حالا منم شبیه مادرت شدم پاشو نگاه کن،منم مثه بقیه پرپرت شدم پاشو نگاه کن،منم مثل بقیه پرپرت شدم،پاشو نگاه کن،عرادار دخترت شدم،پاشو نگاه کن،ادته او لحظه آخر که برات می خوندم ،کجا میخواهی بری،چرا منو نمی بری حسین ،این دم آخری، چقدر،شبیه مادریٍ،اینقدر دلم خونه که گفتنش سخته،روزهایی رو دیدم که دیدنش سخته،یک شب تو آتیش خولی ، سرت جا مونده،یک روز تو ویرونه یک دخترت جا موند،یادته اون روز که من از مرکبت جا موندم،آهسته تر برو ،بزار منم،یاهات بیام، حسین ،دیگه نمیکشه پاهام، که پا به پات بیام،حالا پاهام با دیدنت چون گرفت پاشو نگاه کن، به احترامت آسمون بارون گرفت پاشو نگاه کن،کرب و بلا دوباره بوی خون گرفت پاشو نگاه کن،حالامنم شبیه مادرت شدم پاشو نگاه کن، منم مثل بقیه پر پرت شدم پاشو نگاه کن، چنگیدم به نفس های آتشینم ، بعد از تو سالار نیزه نشینم کلمات کلیدی : |
متن حاضرحاصل یک تو فیق است که همکاری با گروه گرافیکی طه باعث شد؛تو فیق نوشتن متن از دستان رقیه خاتون نصیب بنده حقیر گردید باهم از زبان رقیه خاتون حماسه حسینی را تماشا میکنیم/ همراه با ترجمه انگلیسی این متن درادامه مطلب الَسَّلامُ عَلَیْکِ یـا رُقَیَّةَُ بِنْتَ اْلحُسَیْنِ الشَّهیدِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ، انا بنت الحسین دردانه دختر پدری هستم و نامم رقیه است.از بلندای شانه عمو طعم عشق را چشیده ام که مگو. روزی به هنگام سفر حج با خورشید ؛پدرم..از خانه و شهر خود رخت بیرون کشیده ام.راهمان دور گشت زه خانه و کاشانه ولی ...هنوز سایه پدر را به سر داشته ام.با سیل نامه نا مردمان دعو ت به شهر بی وفایی شدیم...آنگاه که دید پدرم حاجیان شمشیر به زیراحرام بسته اند.طی طریق راه کربلا...وارد به یک سفرپر ماجرا شدیم.سفر دراز و پر از شور وشین... مقصد کجاست بابا حسین؟؟!.مقصد ره یار است و جانبازی در ره اش... لبیک گویان برای رضایت اش...آری کرب و بلا و بس یک نینوا ست این سفر ..صد بار عمه مُرد و زنده شد به پای ما....بس ماجرا کشید ازطعنه حسود... بس خون به دل شد در پای کاروان. وای از شام و از تعنه و دشنام و ناسزا ...از این همه بدتر .. میخندیدند چرا؟ |